میز باوفا!
بوالفضول الشعراء (سعید سلیمانپور ارومی)
یکی از بزرگان به شکلی تمیز
شنیدم که چسبید عمری به میز!
چو گیسویِ مهطلعتانِ «طراز»
مدیریت و عمر او شد دراز
به هنگام نزعش ز خویشان کسی
برآن میز زد زور بیجا بسی
نشد کَنده میز از برِ محتضر
مگر شد از آن محتضر را خبر
بزد شیشهی قرص را بر سرش
که میزش نگردد جدا از برش
همه در عجب چون پس از مرگ نیز
نداد از کف خویش دامان میز
نگو میز بر کس ندارد وفا
تو بنگر وفاداری میز را
شده میّت و میز باهم کفن
در این کار حیران شده گورکن!
جدا کردنش چون نه مقدور شد
به همراه آن میز در گور شد!
منبع: وبلاگ بوالفضول الشعراء bolfozool